آخه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!!!!

یادم هست پیش از ازدواجم........

ادامه نوشته

پاییز

عاشقی می گفت : وقتی بهار عاشق می شود ...تازه می شود پاییز ...
پاییز .. با برگ های درختانش به همه جا و همه کس ... می گوید ..تقدیم با عشق ... قابلی ندارد ...
آخر درویشی است که برگ سبزی ندارد برای تحفه دادن ...
نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ اَمردادی،
و نه زمستان با هیچ بهمنی،
اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمی آید؛
پـائیز مــهری دارد کـه بـــَر دل هـر خیـابان می نشیند ...

بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است .

سرنوشت

در حدود سالهای 1320 دو عکاس تهرانی که علاقمند به کار عکاسی مستند بودند به روستای مرق کاشان میروند تا از فضای روستا، مردمانش و بقعه ی بابا افضل عکسبرداری کنند. 
آنها هنگام ظهر برای صرف نهار به قهوه خانه ی روستا میروند و در آنجا پیرمردی را می بینند که بعد از خوردن دیزی آبگوشتش به آرامی در حال پُک زدن به چپق میباشد.
از او عکسی میگیرند و بعد به تهران باز میگردند.
آنها نگاتیو عکس را در تاریک خانه آتلیه شان به ظهور میرسانند و آن اثر را بسیار زیبا میبینند و آن را روی دیوار عکاسخانه خود نصب میکنند.
مدتی بعد صاحب کافه ای در خیابان لاله زار تهران برای گرفتن پرتره اش به عکاسخانه میرود و عکس پیرمرد چپق بدست را کنار بساط دیزی و چای و قندان می بیند و از آن خوشش آمده آن را خریده و بر دیوار کافه اش نصب میکند.
این تصویر سالهای سال بر دیوار کافه نصب بود تا اینکه روزی هنرمندی برای خوردن قهوه و کشیدن سیگاری گذرش به کافه مزبور میافتد و عاشق عکس شده از روی آن یک تابلو نقاشی میکشد.
چند سال بعد از روی آن نقاشی پوسترهایی به طور گسترده در تمام نقاط ایران چاپ میشود و زینت بخش دیوار هر قهوه خانه و کافه و رستوران های دست سوم و چهارم شهر و جاده ها میشود...

زندگی عاریتی

ادامه نوشته

Elec Engineers

کیک تولد...

غمخواري و چيستي آن

غمخواري، معادل جمع ميان هم‌دلي و هم‌دردي است. هم‌دلي بدان معنا است که کسي در عالمِ تصور و خيال، خود را چونان شخصِ ديگري قلمداد کند و بتواند دريابد از منظر او جهان، چگونه ادراک مي‌شود؛ آن شخص چه باورهايي، چه احساسات، عواطف و هيجاناتي و چه خواسته‌هايي دارد. اگر انسان بتواند بدين‌صورت با ديگري هم‌دلي داشته باشد يا به تعبير روان‌شناختي با نگرش آن فرد به جهان بنگرد، آنگاه با درد و رنج‌هايي که آن شخص را آزار مي‌دهد، او هم آزرده مي‌شود. اگر چنين اتفاقي رخ داد علاوه بر هم‌دلي، هم‌درديِ با آن فرد نيز در انسان ايجاد شده است. غم‌خواري، حالتي است که يک انسان نسبت به ديگري هم‌دلي و هم‌دردي داشته باشد؛ اگر او به‌چنين حالتي دست يافت وارد ساحت اخلاقي شده است و در اين حالت هرچه نسبت به آن فردِ ديگر انجام دهد، اخلاقي است. 
اگر انسان نسبت به ديگري غم‌خواري پيدا کند، اولاً حق او را ادا مي‌کند؛ لذا اولين فرزند غم‌خواري عدالت است. ثانياً از خوبي‌هايي که حق خودِ اوست، به ديگري هديه مي‌کند و دومين فرزند غم‌خواري يعني احسان متولد مي‌شود. از اين مرحله، تمايز نظريه‌اي که اخلاق را تنها مبتني بر عدالت مي‌دانست با نظريه‌اي که اخلاق را مبتني بر غم‌خواري مي‌داند‌، مشخص مي‌شود. در آن نظريه اخلاق تنها همان مرحلة اول بود، اما در اين نظريه که مبتني بر غم‌خواري است،اخلاق، دو شاخة ديگر نيز پيدا کرده است. سومين و شريف‌ترين مرتبة غم‌خواري، مرتبه‌اي است که در آن انسان بدون هيچ‌ ملاحظه، محاسبه و مضايقه‌اي ديگري را دوست داشته باشد؛ در چنين حالتي، عشق يعني سومين فرزند غم‌خواري، متولد مي‌شود. اين سه مرتبه هرکدام مقدمة ديگري است؛ يعني تا عدالت محقق نشود، احسان پديد نمي‌آيد و تا احسان وجود نداشته باشد، عشق در کار نخواهد بود، اما هر مرتبه‌اي که پس از ديگري محقق مي‌شود، از مرتبة پيش از خود شريف‌تر و ارزشمندتر است. ‌

بـه مـن گفته اند ملكيان مي تواند پاسخ دهد

 

چند سال پيش، اواخر شب، خانمي با مـن تمـاس گرفـت و مـن او را نميشناختم. ايشان گفت من مشـكلي دارم و مـدتي اسـت بـراي حـل آن تلاش ميكنم و از افراد زيادي پرسيده ام، امـا بـه پاسـخ نرسـيده ام، بـه مـن
گفته اند ملكيان ميتواند پاسخ دهد. البته آثار شما را كه خوانـده ام احسـاس نميكنم بتوانيد پاسخ مرا بدهيد، اما به هر حـال همـه مـرا بـه شـما ارجـاع داده اند. اين خانم سؤالش را طرح كرد و گفت من مدتي است نميدانم قبر حضرت زهرا(س)بـالاخره در قبرسـتان بقيـع اسـت، يـا در ميـان منبـر و محراب و اين برايم مسئله شده است.
اولين پاسخي كه به ايشـان دادم ايـن بود كه گفتم من واقعاً به حال شما غبطه ميخورم؛ زيـرا انسـاني كـه واقعـاً ديگر هيچ مشكلي در زندگي اش نداشته باشد، غير از اينكه فقط محـل قبـر حضرت زهرا(س) را نداند، جداً غبطه انگيز است و من به اين انسان غبطـه ميخورم؛ زيرا من بايد ميلياردها مشكل را حل كنم تا به اين مسـئله برسـم كه محل قبر حضرت زهرا(س) كجاست.

بعد از اين هم به ايشان گفـتم بـه من توضيح دهيد كه چگونه ميشـود مشـكل يـك انسـان در زنـدگي اش، چنين چيزي ميشود. يعني با حل شدن اين مسئله چه مشكلي از شما حـل ميشود و چه دردي از شما دوا ميگردد. دانستن اينكه حضرت زهـرا(س) در كجاي عالم خاك شده اند، چه دردي را از ما دوا ميكند؟ مـا بايـد فكـر قبر خودمان باشيم نه فكر قبر حضرت زهرا(س). بايد ببينيم قبر ما به تعبيـر علماي ما و به تعبير حديث آيا «روضة من رياض الجنة» است و يـا «حفـرة من حفر النيران»؛ ما بايد به فكر قبر خودمان باشيم؛ مـا را بـه قبـر حضـرت زهرا(س) چه كار؟ اينكه انسان نميفهمد حضرت زهرا(س) در هـر جـايي كه باشد، ربطي به ما ندارد ناشي از بي توجهي به خود اسـت. مـا بايـد اگـر خيلي برايمان مهم است، بكوشيم مانند حضرت زهـرا(س) زنـدگي كنـيم؛ حتي نه مثل حضرت زهرا(س) بلكه ذره اي از آنچه آنهـا در زنـدگيشـان داشته اند، ما هم در زندگيمان پياده كنيم.

 

 
 

روحانيت پرستي

من بارها گفته‌ام که این آیه قرآن آیه خیلی مهم و آموزنده‌ای است. اتفاقاً جالب است که نظیر این آیه در متن «مهابهارات» درآئین هندو هم آمده است. ولی آنجا به صورت تاریخی نقل نشده، قرآن به صورت تاریخی گفته است: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون‌الله» یعنی یهودیان و مسیحیان روحانیون خود را علاوه بر خدا می‌پرستیدند. یکی از صحابه امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) شک از بنده است، از امام می‌پرسد: آیا واقعاً علماء یهود از آنها می‌خواستند که شما ما را بپرستید؟ امام در جواب می‌گویند: «لاوالله» نه به خدا سوگند ! نه عالمان دینی‌شان می‌گفتند ما را غیر از خدا بپرستید و نه اگر چنین می‌گفتند مردم قبول می‌کردند. آن گاه صحابه می‌پرسد: پس چرا قرآن چنین می‌گوید؟ امام در جواب می‌گویند: اینها معامله‌ای را که انسان با خدا باید انجام دهد با علمای دین‌شان می‌کردند.

تنها خداست که باید سخنانش را بلادلیل پذیرفت. وشما سخن هر کسی را بلادلیل بپذیرید او را پرستیده‌اید. تعبدگرایی به این صورت شرک است. بت‌پرستی است. ما حق نداریم غیر از خدای متعال سخن کس دیگری را بلادلیل قبول کنیم. تنها خداست که : «لایسئل عمایفعل» تعبیر «وهم یسئلون». فقط خداست که از او نمی‌پرسند که چرا کردی؟ چگونه کردی؟ چون کردی؟ اگر سخن روحانیون را هم بدون دلیل پذیرفتیم در واقع روحانی‌پرست شده‌ایم.

یكپارچگي رواني

انسان به ميزاني كه به لحاظ رواني يكپارچه است سه بهره مي‌برد:

١) اول اينكه تصميم‌گيريهايش به‌آساني هرچه بيشتر انجام مي‌شود و بنابراين در مقام عمل با بلاتكليفي كمتر روبرو مي‌شود؛

٢) دوم اينكه شجاعتش بيشتر مي‌شود. شجاعت را معمولاً به يكسري امور بيروني نسبت مي‌دهند، گويي كه يك رفتار است، اما در واقع شجاعت يك حال دروني است و به معني داشتن قوت قلب در برابر شدائد و مشكلات و درد و رنجهاست؛

٣) سوم اينكه انسانهاي ديگر را به درد و رنج كمتري مي‌اندازد و قبلاً گفتم لب اخلاق اين است كه به كسي درد و رنج غيرلازم وارد نكنيم، چون وقتي انسان يكپارچه نيست ديگراني كه با او سروكار دارند نمي‌دانند در ان لحظه با كدام بخش از وجودش بايد ارتباط برقرار كنند. روانشناسي اخلاق(استاد مصطفي ملكيان)

...

دو چیز است که در آن بی‌اطمینانی با طمأنینه جمع شده است:
یکی «ایمان دینی» است،
دیگری هم «عشق» است؛

ادامه نوشته

هیچ‌وقت با معنویات تاجرمسلكانه مواجه نشوید

در اخلاق ما چیزی بیشتر از كیفر ندیدن و پاداش دیدن می‌خواهیم. اینكه حضرت علی(ع) می‌فرمود: من از جهنم رفتن چندان استیحاش ندارم كه در دوری از تو، یعنی انسان‌ها بدانند تقرب به خدا چیزی است فوق جهنم نرفتن. می‌شود كسی به جهنم نرود ولی تقرب به خدا حاصل نكرده باشد. آنچه در اخلاق می‌خواهیم این است كه انسان كاملتری شویم، نمی‌خواهیم هركاری فقط طبق موازین فقهی باشد. نمی‌شود كسی در تمام عمر طبق موازین فقهی عمل كند، اما در اسفل‌السافلین جهنم باشد؟ آیا امكان ندارد كسی یك عمر از روی ریا نماز بخواند و خمس بدهد و ... و هیچ بهره‌ای هم نبرد؟ بارها گفته‌ام آنكه دست و پای من و تو را له می‌كند و اینجا و آنجا مردم را می‌آزارد و ... كه به صف اول نماز برسد، درواقع اخلاق را فدای فقه كرده است. آنكه به گفته یكی از عرفای غرب می‌گوید كتاب دعای مرا بیاور تا دعا بخوانم، جمله‌ای متناقض گفته است (گرچه تناقض منطقی ندارد). این از دعا چه سودی می‌برد؟ جملاتی هست كه از لحاظ منطقی تناقضی ندارند، اما در مقام عمل كاملاً متناقض هستند. ما در اینجا به فوت و فن‌هایی كه گفته‌اند تا ظاهر زندگی ما را فقیهانه كنند، كار نداریم. ما در غم این هستیم كه كاملتر از آنچه به‌دنیا آمده‌ایم، از دنیا برویم. البته كاملترین شرط لازمه‌اش فقیهانه زندگی كردن هم هست، ولی شرط كافی نیست. (فقیهانه زندگی كردن یعنی آنطور كه فقها توصیه می‌كنند) بارها گفته‌ام اسلام و كفر فقیهانه لزوماً منجی و مهلك نیست. اسلام فقیهانه مگر جز با شهادتین حاصل می‌شود؟ ولی آیا از نظر معنوی هم كامل است؟ اسلام فقیهانه نجات تو را ضامن نیست و از سوی دیگر كفر فقیهانه هم لزوماً مهلك نیست. اسلام و كفر فقیهانه فقط برای نظام اجتماعی مسلمین خوب است اما هلاكت و نجات جای دیگری است. من دوست دارم خودم اینگونه باشم و به شما هم توصیه می‌كنم كه «هیچ‌وقت با معنویات تاجرمسلكانه مواجه نشوید». آنكه تاجرمسلكانه مواجه می‌شود از معنویات چیزی جز توضیح‌المسائل نمی‌فهمد. شما توجه كنید از آنچه حضرت می‌گویند بكنید و آنچه می‌گویند نكنید، پنج‌تا مسأله فقهی نیست؛ حضرت فوق فقه سخن می‌گویند. آیا دیده‌اید از این همه سوز و گدازی كه می‌كنند یك‌بار بگویند چرا خوب غسل نمی‌كنید؟ در تمام این وصف متقین، كدامش حكم فقهی است؟ حكم فقهی خیلی مادون آن چیزی است كه انسان نیاز دارد، ولی البته خودش مورد نیاز است ولی كل نیاز ما در آن نیست.
رويكرد وجودي به نهج البلاغه(مصطفی ملکیان)

درد بی دردی

 دلا شبهـــــا نــــــمی نـالی به زاری
ســــــــــر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ، ناله ســــر کن
خبــــــــر از درد بــی دردی نـــــداری
بنال ای دل که رنجت شـادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زنـــدگانیست
دلی خواهـــــم که از او درد خــــیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشــــک ریـزد
مباد آن دم که چنگ نغمه ســــازت
ز دردی بر نیــــــانگـــــــیزد نــــــوایی
مــــــباد آن دم که عود تار و پـــودت
نســــــوزد در هـــــوای آشـــــــنایی

 

اگر کسي بخواهد پي چيزي برود که به‌خاطر آن ساخته شده، بايد چهار کار انجام دهد

ادامه نوشته

........

نمی آیی باز

از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید باز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز
  

خیام

فهم اينكه دين درست و راستين چيست متوقف است بر تعريفى كه از دين داريم

تاریخ بشر

در افسانه ای آمده است که امپراطور چین همه ی مورخان روزگار خود را جمع کرد و گفت، میخواهم همه ی تاریخ گذشته را برای من بنویسید تا وقتی آن را میخوانم از هرچه در تاریخ رخ داده است باخبر باشم. آنها 30 سال مهلت خواستند تا چنین تاریخی بنویسند. بعد از 30 سال خبر دادند که به اندازه ی 100 بار شتر کتاب نوشته شده است که میخواهند آنها را پیش شما بیاورند. ایشان گفت، وقت ندارم صد بار شتر کتاب بخوانم. به مورخان بگویید بروند و کتابها را خلاصه کنند. 10 سال دیگر به آنها فرصت داد تا آن کتابها را خلاصه ترکنند. بهد گفتند 10 بار شتر کتاب آماده شده است. گفت بفرستید تا آن را خلاصه تر کنند. رفتند و سالها بعد برگشتند. یک بار شتر کتاب آماده کرده بودند. باز هم گفت وقت و فراغت بال ندارم که همه ی آنها را بخوانم. به همین ترتیب باز هم آن را خلاصه تر کردند. بعد از مدتهای مدید وقتی امپراطور در بستر احتضار بود به یاد آورد که مورخان هنوز تاریخ را گزارش نداده اند. گفت بگویید مورخان بیایند. یک مورخ آمد و گفت من به نمایندگی همه ی مورخان آمده ام. امپراطور گفت  ، میدانی که در آخرین لحظات زندگی خود هستم و فرصت ندارم کل تاریخ بشر را بخوانم. کل تاریخ بشر را در یک جمله بگو تا ببینم که بالاخره چه گذشته است. آن مورخ گفت، ای امپراطور! به نظر می آید که کل تاریخ بشر را می توان چنین خلاصه کرد:
" آمدند،
رنج بردند،
و رفتند " .

روزمون مبارک ،همین

جاتون خالی دیشب حرم بودیم خیلی با صفا بود اینم لینک عسکش

http://yasupload.ir/uploads/k0ccet95jwgewy76q38.jpg

موفقیت دوست خوبمون آقای محمد اسلامی رو به ایشون تبریک میگم.انشاالله همگی با هم....

باید به خودت ایمان داشته باشی

                                                                                   این است راز من ...حتی زمانی که در نواخانه یتیمان بودم ،
و خیابان ها را می گشتم ...و سعی می کردم چیزی برای خوردن بیابم ،
حتی همان موقع هم خود را ،
بزرگترین هنرپیشه جهان میدیدم ... !

فریب مغز

مسلمان بودن یعنی طالب حقیقت بودن نه مالک حقیقت بودن

مسابقه با خود یا دیگری؟ موفقیت یا رضایت؟

هوالباقي

...

وقتي كه يه بچه ميخواد به دنيا بياد همه خوشحالن... خيلي مراقبشن... خلاصه همه چي خوبه...

اون بچه كم كم بزرگ ميشه... بعضي وقتا دعوا ميكنه... كتك ميخوره... و... و... و...

تا اينكه بزرگ ميشه... وقتي بزرگ شد ديگه مثل قبل بهش توجه نميكنن... يه سري دوست واقعي براش ميمونه كه باهاش رفت و آمد دارن و بس...

ديگه مثل قبل محبت نميبينه... اما باز هم به راهش ادامه ميده... تا اينكه كم كم سنش ميره بالا...

وقتي با آخراي خط ميرسه... باز همه بهش توجه ميكنن... بهش محبت ميكنن... و... و... و...

تا اينكه ميميره... وقتي مرد... سوم... هفتم... حداكثر چهلم... بعد از يه سال به جز افرادي خاص بقيه فراموشش ميكنن...

و اما...

 و اما سرنوشت وبلاگ هايي مثل وبلاك ما هم همين طوره... البته اين ناراحت كننده نيست به  نظرم... مسير زندگي اينجوره!

اين وبلاگ پر از خاطراته... براي همه ما...


پس خوبه بعنوان فاتحه... حداقل سالي يه بار سري بهش بزنيم و يه كامنت بزاريم... يه كامنت به سلامتي تمام دوستامون... به سلامتي دانشگاه خواجه نصير... به سلامتي گرايش برق... و به سلامتي كسايي كه دوستشون داشتيم...


اميدوارم همتون، هميشه خوش باشين... پيشرفت كنين... عاشق شين... ازدواج كنين... و... و... و...!


عاشق همتونم...

به اميد ديدار دوباره

3>

برق دانشگاه خواجه...

احتمالا همه این شعر رو شنیدین... ترم یک بود.... فک کنم شنیدن دوبارش خالی از لطف نباشه... مخصوصا حالا که این درسا رو پاس کردیم و....!!

 

با شما دارم وصيت ميكنم/ گرچه ميدانم خريت ميكنم.

اي عزيزم،اي كه همت ميكني/ اي كه در كنكورشركت ميكني.
جان من شركت مكن اين خواجه را/ آن هم برق اين دانشگاه خواجه را.
ترم اول درس ها همچون گلاب/ راحت و بيدردسر مانند آب
ترم هاي بعدكم كم سخت شد /هركسي را ديدم بدبخت شد.
درس فيزيكش جانم راگرفت/ مغناطيس تاب و توانم را گرفت.
گشته ام از درس كنترل/ همچو آدم هاي گيج،مجنون و خل.
درس ماشين هم به نكبت پاس شد/ ظلم بسياري به حق الناس شد.
الكترونيك هايش دهانم را صاف كرد/ مرتعش از مغز سر تاناف كرد
درس مدار۲ نيز قلبم فشرد/ آبرويم نزد دوستان ببرد.
درس مدار منطقي هم در ترم پيش/ نمره هايش كردمارا دلپريش
شصت درصد زير 10 از كل ليست/ آن وسط يك نفر آورد 20.
از آن نيز مرا آورد شگفت/ چون رفيقم از آن 6 گرفت
من كه اين سنت نديدم هيچ جا/ كس بيفتد آز درسي اي خدا
درس هاي مابه ظاهر خوشگل است/ ليك اينجا آزها هم مشكل است