ممنون میشم اگر بخوانید!

به نام خدایی که عقل را آفرید

امروز میخواستم پست تازه بگذارم که تو قسمت نظرات روی پست دومم چیزای جالبی دیدم!برای همین از نظرم منصرف شدم و این پستو میگذارم!خدمت دوستان عزیزم عرض کنم من نه چیزی میفهمم نه ادای فهمیده ها رو در میارم!نه درختم که سرم زیر باشه نه هیچ چیز دیگه!افتخار کردم یک مدت در جمع دوستان بودم الانم افتخار میکنم اسمم کنارتون باشه!منتها نه دیگه مینویسم نه دیگه نظر میدم!الانم از جمعتون خداحافظی می کنم!اخدا نگهدار.

شهریار نوعی

پ.ن:امیدوارم اونایی که اینقدر سرشون زیره انقدر یاد گرفته باشند که به دیگران احترام بگذارند.

پ.ن۲:من فقط یک چیز میدونم اونم اینه که هیچی نمیدونم!(سقراط)

سفر...

گاهی اوقات نگاه کردن به چهره ی بی جان یک پیرمرد به آرامش رسیده زیباترین منظره ی دنیاست در مرگ آرامشی است که گاهی آدم...

مرگ تنها واقعه ی حتمیه زندگیه!هیس...هیس...گوش کنین صداش میاد

مرگ تورا می خواند!سفر دیگری در راه است!بارتو بستی؟

پ.ن:برای روح پدر بزرگم دعا کنین دیروز فوت کرد

 

بوی عیدی...

بوی عیدی....بوی توپ....بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو

بوی یاس جا نماز ترمه مادربزرگ

با اینا زمستونو سر می کنم...با اینا خستگیمو در می کنم 

هر وقت بوی بهار میاد اول من یک ذره گریه می کنم یاد سالی که گدشت یاد ادمایی که بودن و نیستن یاد حوادث خوب و بد...

بعد از پنجره بیرونو نگاه می کنم...از طبیعت امید رو یاد میگیرم...و به فلسفه جهان در گذر است فکر می کنم و دوباره شروع می کنم

سال نو مبارک

گذر عمر

یه لحظه تو چشمم زل زد و گفت:"پیر شدی پسر"

این حرفو دیروز بهترین دوستم بهم زد شاید خیلیا بگن بهترین دوست آدم کتابه اما یه بار یه عزیزی بهم یاد داد که بهترین دوست هر آدمی آینه است.صاف و صادق! بعد این حرف یهو یخ کردم یهو همه ی عمرم اومد جلو چشمم! همه ی لحظه ها آدما ثانیه ها تلخیا شیرینیا یاد این حرف سهراب افتادم "من قطاری دیدم که عمر می برد و چه سریع می رفت..."بقیه اش هم یادم اومد ولی...بعد به این فکر افتادم که کاش قدر این ثانیه ها رو بدونیم ازشون استفاده کنیم و حالا که به همت دوستان یه فرصتی پیش اومده که بتونیم حرف بزنیم پس بزنیم حرف دلو تا بعدها افسوس عمل نکردن به حرف استادو نخوریم که میگه:

هیچ آدابیو ترتیبی مجو                    هرچه می خواهد دل تنگت بگو

پ.ن:نظر شما در مورد بهترین دوست چیه؟