مثل پلی مغرور و تنها رو به ویرانی...

به روزم

با روایتی از پنجره اتوبوس و ابرهای سرگردان

و مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت...

     با آخرین فانوس روشن این شهر مرده

از خاطراتی که ندارم

و باد... باد ویرانگر...

که روزی هزار بار پیرهنت را می پوشد...

http://sejdegahekhis.blogfa.com