بیلش را پارو كرد
اگر تو راست میگویی و حضرت خضر هستی، این بیلم را پارو كن ببینم..
پیرمرد نگاهی به آسمان كرد. چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت.
در یك چشم بههم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد.
مرد كه به بیل پارو شدهاش خیره شده بود، تازه فهمید كه پیرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است.
چند لحظهای كه گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسی كند و آرزوی اصلیاش را به او بگوید، اما از او خبری نبود.
مرد بیچاره فهمید كه زحماتش هدر رفته است.
به پارو نگاه كرد و دید كه جز در فصل زمستان بهدرد نمیخورد در حالی كه از بیلش در تمام فصلها میتوانست استفاده كند.
از آن به بعد به آدم ساده لوحی كه برای رسیدن به هدفی تلاش كند،
اما در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی موفقیت و موقعیتش را از دست بدهد، میگویند :
پیرمرد نگاهی به آسمان كرد. چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت.
در یك چشم بههم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد.
مرد كه به بیل پارو شدهاش خیره شده بود، تازه فهمید كه پیرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است.
چند لحظهای كه گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسی كند و آرزوی اصلیاش را به او بگوید، اما از او خبری نبود.
مرد بیچاره فهمید كه زحماتش هدر رفته است.
به پارو نگاه كرد و دید كه جز در فصل زمستان بهدرد نمیخورد در حالی كه از بیلش در تمام فصلها میتوانست استفاده كند.
از آن به بعد به آدم ساده لوحی كه برای رسیدن به هدفی تلاش كند،
اما در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی موفقیت و موقعیتش را از دست بدهد، میگویند :
بیلش را پارو كرده است
+ نوشته شده در سه شنبه دوم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 2:58 توسط Fereshte Sabahi
|